سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر گاه مؤمن را ساکت دیدید، بدو نزدیک شوید که القای حکمت می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

نوشته شده توسط:   رضا  

مسابقه با جایزه دوشنبه 86 شهریور 26  1:53 عصر

کدام گزینه از میان گزینه های زیر صحیح است ؟

سوال : کدامیک از گزینه های زیر بیشتر هندوانه دوست دارند ؟!!

1- شما خواننده عزیز

2- زهره

3- من

4- لاک پشتی که در تصویر می بینید

 

 

به یکنفر از شرکت کنندگان به رسم یادبود کمک هزینه خرید هندوانه اهدا خواهد شد .


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   رضا  

... که با من هرچه کرد آن آشنا کرد !!! شنبه 86 مرداد 27  8:11 عصر

اصولاً من یک اخلاقی دارم که ایران را کمی تا قسمتی سوئیس فرض می کنم ، به همین دلیل شب که به خانه می آیم ، وقتی با کلید درب خانه را باز می کنم ، برای اینکه فردا راحت باشم و نخواهم دنبال کلید بگردم ، کلید را می گذارم داخل در باشد .
تا این لحظه هم فقط یکبار دزد به خانمان آمده که آن بار هم استثنائاً درب را قفل کرده بودم و کلید را برداشته بودم !!

در مورد دیگر هم معمولاً درب ماشینم را وقتی در کوچه است ، قفل نمی کنم تا اگر زمانی بچه ای خواست با ماشینم قام بیب بیب کند ، راحت باشد !!!

 

دزد

حالا دیروز ظهر ( جمعه ) هم عشقم کشید که درب ماشین را نبندم !!! 
غروب زهره زنگ زد که کجائی که ضبط ماشینت را دزدیدند ! ، رفتم دیدم و متوجه شدم که فقط Panel ضبط نیست ، حالا 5 - 6 تا سی دی اورجینال داخل ماشین سر جایش است ، خود ضبط هم سرجایش است و فقط همان قاب رویش به سرقت رفته !!!

حالا به روی خودم نیاوردم ، ولی مگر آن دزد ، خر بوده که فکر کرده با دزدیدن یک پنل از ضبط ، 130 هزار تومان کاسب بوده ، یا اینکه شما هم متوجه شدید که دزد خودی ( بخوانید زهره ) است .

پس :

من از بیگانگان هرگز ننالم                 که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

 

بزودی در این مکان خواهید دید :

قبض موبایل زهره و مقایسه آن با قبض موبایل من و بقیه ، و کراماتی از اس ام اس فرستادنهای زهره ....!


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   رضا  

افشا می کنیم ... بدو بیا ! یکشنبه 86 مرداد 7  7:57 عصر

سلام ، عید شما مبارک ...

روز جمعه گذشته در راستمان ( ترجمه : با عنایت به راستای ) اینکه ، اخوی معزز از بلادی که در آن ساکنند ( زهره گفته نگو ) به بلادی که من و زهره و سایر اعوان و انصار در آن مسکونیم ( زهره گفته نگو ) آمده بودند ، ابوی برای روز پدر مهمانمان کردند .
قرار شد ، کلهم اجمعین پیش از ظهر به ( زهره گفته نگو ) برویم و در رستوران بعثت ( این را بی اجازه زهره گفتم ) ناهار را بخوریم و بعد در یک پارکی در حوالی ( زهره گفته نگو ) ساعاتی بیتوته کنیم .

وقتی قرار شد از خانه حرکت کنیم ، متوجه اشکالی در سیستم برق ماشینم شدم ، کمی رویش کار کردم ولی چون قرار بود بیرون از شهر برویم و ممکن بود خراب شدن مجدد ماشین اذیتمان کند ، تصمیم گرفتم که من ماشین نبرم .
بانوی فداکار ، زهره ، پیشنهاد داد که ماشین او را بردارم و ببرم ، گفتم ماشینت را از پارکینگ بیرون بیاور تا من ماشینم را در پارکینگ بگذارم و الخ ...
وقتی زهره ماشین را بیرون آورد ، مامانم پیشنهاد دادند که : اصلاً میخوای با ما بیائی ، من قبول کردم و به زهره گفتم : ببر ماشینت را تو .
زهره هم سوار شد و ........... تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ‍ق ق ق ق ق ق ق ق
کوفت عقب ماشین رو حکم به ماشین همسایه !!!!!
کمی سر به سرش گذاشتیم و قرار شد افشایش کنم ، که کردم ...

... این داستان ادامه دارد

 


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   رضا  

سلام و بسیار سلام ، درود و فراوان درود ... شنبه 86 تیر 30  4:7 عصر

اگر در این یک هفته ای که مژده آغاز به کار این وبلاگ را داده ام ، آمدید ببینید چه خبر است .... ســـــــــــلام

اگر اصلا خبری در مورد این وبلاگ نداشتید .... سلام

اگر خبر داشتید و نیامدید .... سلام

گر خبر نداشتید و آمدید .... سلام

اگر اول خبر نداشتید ، بعد که آمدید خبر دار شدید .... سلام

اگر اصلا آن زهره موسوم به گل سرخ را نمی شناسید .... سلام

اگر آنقدر گیجید که هر جا گل سرخ دیدید ، فکر کنید زهره است .... سلام

اگر یک جور دیگه گیجید که اصلا فکر می کنید ، زهره گل است که تازه سرخ هم باشد .... سلام

و ....... ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ....

 این گل سرخ زهره نیست !

و اما بعد :

جمعه هفته قبل مجموعه خانواده شامل زهره و مامان و باباش ، زهره و داداش و زن داداش و پسر داداشش و زهره و خواهر و شوهر خواهر و دختر خواهر و پسر خواهرش ( جمعاً چند تا شدیم ؟ ) ، رفته بودیم به پارک (... ) واقع در خیابان ( ... ) جنب ( ... ) روبروی ( ... ) و طبق قرار ، من کباب گرفته بودم تا همگی نوش جان کنیم ( جای همه خالی ) 
ناهار را که خوردیم ، هرچی پوست گوجه و بطری نوشابه و ظرف یکبار مصرف بود ، گذاشتیم لای سفره یکبار مصرفی که غذا را در آن خورده بودیم و قرار شد سفره را کامل داخل سطل آشغال پارک بیاندازیم .
مامانم آمار گرفتند که یک نمکدان و یک چنگال کم است و به زهره گفتند که سفره را دوباره باز کن و ببین آنها لای سفره جا نمانده باشد ، و زهره چون احتمالا پر خورده بود و دیگر نای تکان خوردن نداشت ، مدام با این عنوان که نیست ، از این کار سرپیچی کرد ، حالا اصرار سایرین و نهایتاً اقدام سایرین ، باعث شد که نمکدان بیرون سفره و چنگال لای سفره پیدا شود .

این اتفاقات ، باعث شد که جرقه ای در ذهنم بیاید مبنی بر اینکه این ( به اصطلاح گل سرخ ) چه کرامات نانوشته ای برای مخاطبین وبلاگش دارد که بد نیست مطرح کنم . البته همان موقع زهره تذکر داد که اگر این کار را کردی چند مورد را رعایت کن و که یکی از آن نکات باعث شد که در 9 خط بالائی مجبور شدم از ( ... ) استفاده کنم .

نکته دیگری که باید عرض کنم این است که چون من برای خودم زن و بچه دارم و کمتر پیش می آید که با زهره با هم باشیم ، طبعاً اتفاقات کمی را می توانم از زهره منعکس کنم ، ولی نهایت تلاشم را می کنم که از ستونهای پنجم در این زمینه کمک بگیرم .
دیگر اینکه از همه کسانی که به این وبلاگ سر می زنند ، تشکر می کنم و اگر وقت نمی کنم به وبلاگهای وزین آنها سر بزنم و یا کامنت بگذارم عذرخواهی می کنم و در این مورد ، زهره جور من را خواهد کشید .

یک کرامت دیگر برای گل سرخ عنوان کنم و بحث طولانی امروز را جمع و جور کنم :

همانروز زهره رفت دستشوئی و ساعتی بعد وقتی دور هم جمع بودیم گفت که : جورابهایش را در دستشوئی پارک جا گذاشته ، حالا اینکه آن جورابها یک ساعت بعد صحیح و سالم پیدا شد از معجزات قرن است و در آنجا بود که بابایم گفتند :
اگر روزی مبلها و پشتیهای خانه را جابجا کنیم ، دوبرابر یک مغازه جوراب فروشی ، جوراب از زهره پیدا می کنیم ، حالا جورابهای داخل یخچال و فریزر و ماکرویو و غیره بماند ..... !!!

 

تشکر می کنم از شما که وقت گذاشتید و کرامات زهره را خواندید ،

تشکر می کنم از خود زهره و دوستش مائده که در این مدت مدام مراجعه کردند تا از این کرامات زودتر مطلع شوند ،

و از آشنایانی که کراماتی از زهره سراغ دارند که برای من پنهان مانده ، دعوت می کنم آنها را برایم بفرستند تا به نام خودشان در وبلاگ منتشر کرده و بعنوان جایزه ، کتکش را از زهره بخورند ، در این زمینه دست یاری دوستان مذکر را به گرمی می فشاریم و دوستان مؤنث را هم به خود زهره حواله می دهیم !!!

 

 


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   رضا  

COMING SOON شنبه 86 تیر 23  7:25 عصر

 

COMING    SOON

بزودی در این مکان ، پشت صحنه وبلاک گل سرخ را خواهید خواند .

 

 

 


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مسابقه با جایزه
... که با من هرچه کرد آن آشنا کرد !!!
افشا می کنیم ... بدو بیا !
سلام و بسیار سلام ، درود و فراوان درود ...
COMING SOON

دوشنبه 103 اردیبهشت 24

امروز:   2   بازدید

دیروز:      بازدید

فهرست

[خـانه]

[ RSS ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

آشنایی با من

پشت صحنه گل سرخ
رضا
در این وبلاگ پشت صحنه نویسنده معلوم الحال و نوشته های وبلاگ گل سرخ را می خوانید . ( نویسنده پشت صحنه ) *** من (خود گل سرخ) بدینوسیله تمامی مطالب این وبلاگ را تکذیب می کنم...(دونقطه دی)

لوگوی خودم

پشت صحنه گل سرخ

جستجوی وبلاگ من

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک

 

طراح قالب

www.parsiblog.com

تعداد   20500   بازدید